Wednesday, May 21, 2008

 

شبانه


شايد يکی نگاه بود
تنها
که می افروخت آغازين شعله باوری را
درپس تنگنای گمان و ترديد


و در تمنای ماندن بود
ماندن باوری-
باوری ساده
-و ساده
دست هايی که بهم نزديکتر شد
...
مي دانم
تا زايش صبح
شب درازی ماندست

This page is powered by Blogger. Isn't yours?